باز در کلبه ی عشق، عکس تو مرا ابری کرد، عکس تو خنده به لب داشت ولی اشک ، چشم مرا جاری کرد
ای غم ، تو که هستی از کجا می آیی؟
هر دم به هوای دل ما می آیی
باز آی و قدم به روی چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا می آیی
راز دل با کس نگفتم چون ندارم محرمی ، هر که را محرم شمردم عاقبت رسوا شدم ، راز دل با آب گفتم تا نگوید با کسی ، عاقبت ورد زبان ماهی دریا شدم
تو اگر باز کنی پنجره ای سمت دلم ، میتوان گفت که من چلچله لال توام، مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف ، سخت محتاج به گرمای پر و بال توام
شیشه ها شکستنیست، زندگی گذشتنیست، این فقط محبت است، که همیشه ماندنیست
فریاد من از داغ توست ، بیهوده خاموشم مکن ، حالا که یادت میکنم ، دیگر فراموشم مکن ، همرنگ دریا کن مرا ، یکبار معنا کن مرا
شاید آن روز که سهراب نوشت : تا شقایق هست زندگی باید کرد، خبری از دل پر درد گل یاس نداشت، باید اینجور نوشت، هر گلی هم باشی، چه شقایق چه گل پیچک و یاس، زندگی اجبارست
:: بازدید از این مطلب : 467
|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :